۵ آبان ۱۳۸۸

دارم روز شماری می كنم

دارم خفه می شوم اینجا، یکی بدادم برسد. این را داد زدم و نگاهم به در بود. کسی نیامد. سرک که کشیدم واقعن کسی نبود که بیاید. تمام اتاق ها بدون سقف بودند و هیچ صدایی نبود. ستاره و آسمان نبود و اتاق ها امّا بدون سقف بودند. برگشتم کتاب شعرم را برداشتم که دوباره بخوانمش ، سطر چندم بود نمی دانم که کوبیدمش به دیوار. بی حوصله سیگاری گیراندم، تلخ ِ تلخ مزه اش نشست روی خشکی دهانم و روی کف سیمانی و سرد اتاق خاموشش کردم. کلافه گی وادارم کرد به هیچ چیز فکر نکنم. به هیچ چیز. برای اینكه كاری كرده باشم پنجره را به هوای ِ هوای تازه باز كردم ، بوی گند نفت و ماهی و نکبت از سر و کول شهر می بارید. محکم کوبیدمش به هم. والیوم اول خوابم نکرد، سومی کمی افاقه کرده بود که در زدند. آمده بودند برای بردنم. گفتم هنوز باید کمی وقت داشته باشم. آمدند تو. گفتم برای خداحافظی و تازه هنوز به اینجا عادت نكرده ام. نشنیدن و بردنم. بارها آمدند و بردنم اما شکل هیچ کدام شان را بیا نمی آورم. سایه بودند و فربه. به اتاق بعدی که رسیدیم یکی شان گفت اینجا امن است و دیگر خفه نمی شوی. رفتند ونشستم. این چندمین اتاق بود و مثل بقیه اتاق ها. بوی نمور و رنگ خاکستری دیوارها دوباره داشت عصبی ام می کرد. کمی جابجا شدم که کاری کرده باشم. کتاب شعرم هنوز همان گوشه افتاده بود. حالم از خودم به هم خورد که بیهوده ساعت ها وقتم را برایش گذاشته بودم و حالا آن گوشه، دمر دارد زل می زند به من. سرم رابه هوای چیز تازه ای چرخاندم .همه چیز کهنه و تکراری بود الا سایه ام که کمی محوتر شده بود. سایه ام را که دیدم دلم گرفت. دلم برای همسرم تنگ شده بود. سعی کردم به یادش نیاورم، نشد. مثل همیشه ساکت و خیره به زمین، یک گوشه نشسته بود. خودش می گفت این موقع ها دارد به من فکر می کند و اینکه چقدر مرا می خواهد. گریه ام گرفت. توی این همه سال هیچ وقت صورتم خیس نشده بود. کمی سبک شده بودم و از اینکه قرار است دوباره برای بردنم بیایند ترسیدم .نه ! ترس نبود. بیشتر شبیه دلشوره ای بود كه از پس ِ قرار و مداری نا معلوم آمده باشد و چقدر بكر و تازه بود. یک مرتبه به خودم آمدم و از این وضعیت چندشم شد. محکم خواباندم توی صورت خودم. دارم شورش در می آورم، اول دلم می گیرد و هی تنگ می شود، بعد گریه می کنم و سبک می شوم و دلشوره ی قرار و مداری نامعلوم به وجدم می آورد، لابد فردا هم می خواهم برگردم به آن روز ها......
در زدند. در را که باز کردم آمدند تو و نشستن. روبرو و خیره. گفتم که اشتباه کردم و دیگر تکرار نمی شود، همین جوری اتفاق افتاد. ابروهایشان رفت توی هم . صدای نفس شان را به راحتی می شنیدم که دارد تندتر می شود. دستپاچه پهن شدم کف اتاق و دستانم را گذاشتم روی سرم. گفتم که دیگر دلم تنگ نمی شود گریه نمی کنم، نمی خندم اصلن من از هوای بیرون متنفرم، از شعر، از کتاب، از همسرم. گفتم و گفتم تا خوابم برد. بیدار که شدم خون توی دهنم ماسیده بود و بوی تیز عرقم به چیزی گنگ امید وارم کرده بود. فاصله دیوارها کمتر شده بودند و هیچ چیز شبیه اتاق های قبلی نبود. سایه هم نداشتم و خیالم از بابتش راحت بود و از اینکه قرارباشد دلم تنگ بشود و یا بگیرد ، بخندم و یا گریه کنم نمی ترسیدم. کمی دنبال کتاب شعرم گشتم ، نبود. شروع کردم به خواندن ش. توی این همه سال هیچ کدام شان از یادم نرفته بودند. بلند بلند می خواندنم و نمی ترسیدم و این حس را انگار سال ها بود كه نداشتم . حالا چند ماهی است توی ِ انفرادی ام . دارم روز شماری می كنم. خبر آورده اند آسمان این روزها دیدن دارد.....

۳ نظر:

  1. عجب نوشته ی جون داری نوشتی مرد.

    پاسخحذف
  2. با سلام
    سخن امروزم با كساني است كه در تمام اين سالهاي بعد 18 تير 1378 بدون هيچ برنامه اي تنها به هياهو پرداختند و بي توجه به تمام گروههاي به حاشيه رانده شده كه خود تجربه اي دير پا داشته بودنند تنها در صدد اين بودنند كه به خود بينديشند و بي هيچ راهكاري تنها در پي منافع شخصي و گروهي خود بوده اند و با در دست داشتن سرمايه هاي بسيار به اين فكر نيافته بودنند كه حالا تماما از دايره حاكميت خارج شده اند براي جامعه ي خود بينديشند كه قرار است در چه وضعيتي قرار گيرند. آنها در پشت پرده آگاه بوده اند كه قرار است چه اتفاقي بيفتد و با در دست داشتن رسانه ها نيز نخواستند به طرحهاي حاكميت بپردازند و حالا كه مي بينند عده اي از مردم جامعه به اون خودآگاهي سياسي رسيده بودنند همگي خود را قرو قاتي مي نمايند.
    آيا آنها از برنامه هاي حاكميت بعد از وقوع حادثه ي 18 تير 78 اطلاعي نداشته اند؟
    به شخصه معتقدم آنها اطلاع داشته اند اما چون به فكر جامعه ي خود نبودنند و از آنها به نفع خود سوءاستفاده نمودنند و در بي خبري گذاشتند. حاكميتي كه اگر نگاهي بيندازيم تنها در طول همان دوسال متوجه شدنند چه بر سرشان آمده است و تمامي تئورسينها ي خود را جمع كردنند و ساعتهاي بيشماري را به تلاش براي به حاشيه راندن اكثريت مردم از جريانات سياسي نقشه اي طولاني براي آينده ي سياسي خود ترسيم نمايند.

    پاسخحذف
  3. کجایی ؟نمیای بریم ؟

    پاسخحذف