این روزها نوشتن چقدر جانفرسا شده برایم . می نویسم و پاره و پاک می کنم و با عصبی پاره تر عقب می کشم . ورانداز می کنم و خیز بلندتری بر می دارم برای نوشتن ، چنان سکندری می خورم که راهی جز بی خیال شدن نمی یابم . با خودم می گویم مگر نه اینکه این روزها جان می دهد برای نوشتن و می شود آنقدر نوشت و نوشت تا انگشتت از نا بیفتد و سرت گیج ، بخورد به در و دیوار . پس چرا نمی رود این خوکار و راه نمی آید این کیبورد لعنتی .نه اینکه عهد کرده ام بنویسم و اگر نشد حقیقتی ذبح شده باشد . و نه اینکه از قافله ای عقب می مانم و حتی نه اینکه ایده ای نیست تا نوشته اش کنم . مسئله این است که من می خواهم بنویسم و نمی شود . زور می زنم و نمی شود چنان که گویی رازی در میان و است نمی دانمش.
نمی دانم چه اندازه اش ربط پیدا می کند به حال و روز نه چندان خوبم و می دانم این حال و روز نه چندان خوبم چقدر رابطه دارد با روز و حال این روزهای سرزمینم. و بی شک ربط بیشترش باید به همین ها باشد که مثل بختکی دست از سرم بر نمی دارد و انگار چیزی نمانده که عنان از کف بدهم و آن کنم که نباید .
تعبیر " طاهر" این است که ذهن ورزی برآمده ازپس این دنیای مجازی است که این چنین روح مان را به تسخیر در می آورد و عصبی و مسخ مان می کند و بازی مان می دهد . و چه خوب نیز نسخه می پیچد که برگردیم به فضای عینی . بر می گردیم . بر می گردیم به فضایی که اخت بیشتری با آن داریم و به حتم نتیجه خوشایندتری نیزخواهد داشت . اما هنوز چیزی گنگ وادارم می کند به ناشکیبی و بی قراری .
دارد کشدار می شود این برزخ و انگار از پس دسیسه ای مرموز قرار بر این است که برگردیم به خانه اول مان . می ترسیدم همیشه از بازی مار و پله و چقدر سرنوشت مان تا امروزهم اینگونه بود. چه می خواهد از جانم این بختک . اصلن گور پدر نوشتن ، چندشم می شود این روزها از چیزهای بیشتری و بهتری که توان واگویه شان را با خود نیز ندارم .
نه اینکه قرار بر این باشد که دست از مبارزه بشویم و سر کنم این زندگی نکبت بار را ، نه ! کلافه شده ام و دوست دارم دلداری ام دهید و مجابم کنید که این چنین نیست که شب و روز دارم خوابش را می بینم .
ابراج سيتي ايدج العالمين الجديدة
۵ سال قبل
این چنین نیست که شب و روز داری خوابش را می بینی! مطمئن باش، خودم گاهی از مواجه شدن با هجم وحشتناک وقاحت و دی یوسی جریان کودتا و مخصوصن رسانه هایشان حالم به هم می خورد و خون خونم را،اما آن ته ته توی دلم یکدفعه یکی می گوید؛ "بیخیال بابا تحمل کن، همین چند روزه فقط، زود تموم میشه". واقعن هم همینطوری هست که یکی آن ته ته دلم می گوید.
پاسخحذفبه لحاظ علمی و معادلاتی هم می شود این را اثبات کرد که این وضعیت مطلقا دوام نخواهد آورد. به جان تو! نشان به آن نشان که همه ی بخش نرم افزاری جامعه (در همه ی حوزه ها) این وری اند. با باطوم و نفت تنها که نمی شود این کشور را چرخاند.
ممنون از صدرا
پاسخحذفپریشان خوابی من صدراجان نه از باتوم است و نه از سپاه که هر روز هارتر و وقیح تر می شود( سپاهی که با تمام کبکبه و دبدبه اش این روزها مضحکه پسری 26 ساله شده) و نه حتی از راس حاکمیت است که خود دارد تبر به ریشه پوسیده خود می زند . پریشان خوابی من حرف حالیش نمی شود و ترسش از فردایی است که به حتم می آید و دیگر نه سپاهی است و نه رهبری که همه را به هیچ بپندارد . ترس من از خودمان است . از امروزمان و این پا و آن پا کردنمان. از فرداست و گوناگونی مان . از فقری است مثل خوره دارد این سرزمین را از پا در می آورد . از مصرف 15درصد مواد مخدردنیاست. از ویرانه ای است که قرار است تحویل بگیریم و از هزار ویک مصیبیت دیگر. شاید زیادی جدی شان گرفته ام نمی دانم اما به حتم راهی است جانفرسا که گاهی ورانداز کردنش نیز توانم را می گیرد . با همه وجود ادامه دادن تنها راه مان است و می رویم........