۲۳ آذر ۱۳۸۸

به حجره ات برگرد آقا

محمد خاتمی در جمع شورای احزاب اصلاح طلبان فارس :« فکر می‌کنم کل ملت ایران به جز عده‌ای معدود و عده‌ای آدم ناراحت، ناراضی و بیمارو منحرفی که انقلاب ما همه امتیازات آنها را گرفت؛ به انقلاب اسلامی افتخار می کنند و امام را به عنوان محور و مدار انقلاب و مظهر ایمان و آزادگی خود بزرگ می دارند.........»

رنج سال ها ظلم و دیکتاتوری را بدوش داریم و بر سر ابتدایی ترین حقوق مان با جان مان بازی کرده ایم، به همه چیزمان تعرض شد و هیچ از این انقلاب ندیده ایم جز جنگ و خون و زندان و ترس و فقر و آن وقت شما با آن لبخند کذایی از انقلاب حرف می زنید و دستاوردهایش و از دست رفته هایش. سی سال شکنجه و تحقیر چیز زیادی برای مان نگذاشته که بخواهیم این اراجیف را بشنویم و راحت از کنارشان بگذریم. ما از همه چیزمان گذشته ایم و با کسی تعارف نداریم آقا !
اگر پدران ما انقلاب کرده اند که چوبش را خورده اند و ما نیز. پس دیگر ول کنید این دستاویز کهنه و کثیف را و از آن بالا هم که شده نیم نگاهی بینداز به این پایین و ببین به چه روز سیاهی نشسته ایم.
گور پدر انقلاب و قانون اساسی و تو و رهبرانش و هر کسی که داعیه اش را دارد. مگر به چه زبان دیگری باید تو و دیگران حالی تان شود که دیگر حال مان بهم می خورد از این انقلاب و آرمان هایش. بس است دیگر آقا !
در کدام حجره به این کشف تازه رسیده ای که کل ملت را اینگونه به نفع خود مصادره می کنی و مثل آب خوردن مابقی را بیمار و منحرف می خوانی؟ تعجبی شاید نداشته باشد که در نگاه تو و امثال تو بیمار و منحرف باشیم، چرا که هیچ وقت مردم را ندیده اید و نخواسته اید الا به وقت حاجت تان، و اینجا را درست گفته ای که این انقلاب، همه ی امتیازات را از ما گرفت. اما چه زود یادت رفت که ما عده ای نیستیم آقا. ما مردمیم و بی شمار. همان چیزی که تو ملتش می خوانی و به دورغ از آن خود می دانی اش. و چه بیشرمانه پشت پا می زنی به آن همه لطفی که از سر ناچاری به تو کرده ایم.
به فال نیکش می گیریم که دوستی ما با همین "عکس پاره" محک خورد و بیش از پیش روشن شد که راه ما از راه تو و امثال تو جداست .این انقلاب اگر برای تو و آن عبای شکلاتی ات چیزی داشت، برای ما چیزی که نداشت هیچ، داشته هایمان را نیز به باد داد. پس لطف کن و به حجره ات برگرد که سال ها داریم خون دل می خوریم از دست تو هم پیاله هایت.لطف کن و بگذار طرف حساب ما همان کسانی باشند که گفتمان حالی شان نمی شود، ما خود می دانیم به چه زبانی پاسخ شان دهیم.

۱۶ آذر ۱۳۸۸

نشد که بیایم

نشد که بیایم و کاری دیگر از من بر نمی آید جز اینکه همین گوشه بنشینم، سیگاری بگیرانم و گوش به زنگ حماسه ات باشم. شنیده ام می خواهی شال سبز بیندازی گردن آن سردار. چه زیرکانه به تورش انداختی این سردار بی ستاره را و این کار فقط از تو بر می آید که دانشجویی و بس؛ نترس و دانا.
خواب هر چه را دیده باشند برایت، می دانم که در دام شان نخواهی افتاد و چه خامند که سر به سر تو می گذارند آنان که از پس هم پیاله های خود نیز بر نمی آیند.........
چشم به راه تان نشسته ام، با حسرتی جانکاه.

۱۳ آذر ۱۳۸۸

می آییم

بر که می گردیم تا ببینیم این روز ها را تا کجا قد کشیده ایم حیرت مان می شود. کافی است نیم نگاهی داشته باشیم به همین سال های پشت سر، سوت و کور و بی رمق بار سنگین دردها و نداشته ها بر دوش مان بود و بی روزنه و سر در گم به این سو آن سو آونگ. گاهی روزنه ای می دیدیم و می شد دلخوشی روزها و شاید ماه ها بی پناهی مان، گاهی هم روزها که نه، بل سال ها، چیزی نبود که دل ببندیم و قرارمان دهد. نه بهارش را بهاری بود برایمان و نه آسمان را بارانی بود تا غمی از غم هایمان را چاره ای باشد. هر چه بود سوز زمستان بود و بی پناهی مان. بی پناه و بودیم یله، بی پناه و یله.
جمعی اگر بودیم دو به دو بودیم و بس، که سال ها حکوت نظامی باورمان داده بود: بیش از دو نفر که باشیم کار دستمان می دهد و چه سر به زیر بودیم و حرف گوش کن. دو به دو با هم دشمن بودیم و گاهی نیز تن به تن می خواستیم که سر به تن کسی نباشد. داشت دیگر باورمان می شد که سرنوشت ما همین است و جادو شده ایم که همین گونه بیاییم و برویم. به شماره نمی توانم بگویم اما از ما اینگونه بی شمار رفته اند و کاری از دست کسی نیز بر نمی آید دیگر، و این غم انگیز است، خاصه این روزها.
آمدیم و آمدیم تا این روزها، که دلمان می خواهد همین جور عمر داشته باشیم و زندگی مان را مبارزه کنیم و خوش باشیم، با تمام رنجوری مان و زخم های بی شمارمان. و می دانم که زنده مان نگه می دارد این شور. پناه مان می شود این شوق.
این شور و شوق دو چندان می شود وقتی دعوت مان کرده باشند به این ضیافت. آری دعوت مان کرده اند تا این بار از خجالت ده سال پیش درآییم و نخواهیم که تا آخر عمر مُهر بی مِهری ِ آن سال بر پیشانی مان باشد.شعار نیست که بگوییم در این روز همه ی ما دانشجوییم . مگر نه اینکه در همین روزها درس ها گرفته ایم و پس نیز داده ایم. دانشجوییم و چیزی بیش از آن و شده ایم مَثَل. و همین روزها کتاب می شویم و منتشر.
می آییم با شور و شوق، با تمام رنج های مان و زخم های بی شمارمان.

۱۰ آذر ۱۳۸۸

زندگی ؛ حق مسلم ما

حساسیت مجامع بین المللی نسبت به کوچکترین تحرکات حاکمیت در عرصه انرژی هسته ای چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد. و مهمترین دلیلش موضع گیری های نابخردانه و ضد و نقیضی است که از ناحیه مثلث ناهماهنگ سپاه – دولت –رهبر گرفته می شود. و آخرین نمونه اش نیز خلف وعده ایران در تعویض اورانیوم 3.5 درصد با 20درصد برابر توافق نامه ی ژنو بوده. در اینکه پیشنهاد ایران برای معاوضه ی هم زمان منطقی ترین حالت ممکنه است شکی نیست اما چیزی که باعث می شود این منطق به چیزی علیه خودش بدل شود رفتار غیر متعارف و ضد و نقیض حاکمیت در این زمینه است. و همین نیز باعث شک بیشتر در استفاده غیر صلح آمیز از انرژی هسته ای شده است. و طبیعی است که مجامع بین المللی قادر به پذیرفتن ریسکِ تحویل یکجا و همزمان همه ی اورانیم با غنای 20 درصد به ایران نباشند. و دست آخر هم نتیجه این شد که روسیه و چین ودیگر کشورها بر خلاف گذشته موضعی متفاوت اتخاذ نمایند و جواب خوش خدمتی های دولت کودتا را در شورای حکام بدهند.
اما عکس العمل حاکمیت در این باب جای بسی تأمل دارد و به نظر می رسد هدفی ورای سیاست خارجی داشته باشد.در دستور کار قرار گرفتن ساخت و راه اندازی ده کارخانه ی غنی سازی بیش از آنکه نشان دهنده ی لجاجت سیاسی در عرصه بین الملل یا سیاست شل کن – سفت کن از ناحیه تهران به منظور امتیاز گیری و خریدن زمان باشد، بیشتر شبیه به نوعی اعلان جنگ می باشد.
حاکمیت اگر هنوز هم به یقیین نرسیده باشد که در عرصه ی وضعیت داخلی عمرش به پایان رسیده مطمئنن به شک افتاده است و این یعنی موقعیت بازنده- بازنده، وضعیتی که به هیچ قیمتی نمی خواهد به آن تن بدهد. و هیچ بعید نیست برای برون رفت از این وضعیت ترجیح دهد بازی را در عرصه خطرناکی تری ادامه دهد و از دو گزینه محتمل جنگ و تحریم، اولی را ترجیح دهد. چرا که نیک می داند تشدید تحریم ها - که این بار قاعدتن کمر شکن خواهد بود - منجر به شعله ورتر شدن دامنه اعتراضات داخلی خواهد شد و سرنگونی اش را بیش از پیش محتمل خواهد کرد. و اینجا جایی است که دیگر نمی تواند با فرافکنی و شانتاژ از حقه ی قدیمی و نخ نما شده ی مظلوم نمایی جهت بسیج توده های مردمی و جریان های سیاسی مخالف به نفع ماندگاری خود سود بجوید. به زعم بیمار خود اما شاید بتواند به مانند سال های نخست انقلاب با معطوف کردن ذهن همه ی جریان های سیاسی و مردم به جنگ، به سرکوب و خذف مخالفان خود بپردازد و فضا را به نفع تثبیت موقعیت خود عوض کند. و بیراه نگفته اند که جنگ برای شان حکم نعمت الهی را داشته در آن سال ها.
هر چند خود یقیین به آثار و عواقب ویرانگر جنگ به خوبی واقفند اما آنچه که باعث می شود تن به چنین حماقتی دهند نگاه ایدئولوگ و غیر انسانی شان به مقوله ی مرگ و زندگی است. و اینکه در این سی سال نشان داده اند که هیچ گاه مردم جایگاهی بالاتر از "ملت همیشه در صحنه" نداشته اند. ملتی که به وقتش باید سلاخی شوند و زندگی شان را با بهشت وعده داده شده تاخت بزنند. ملتی که هر گاه خواستند در هیئت مردم قد علم کنند به وحشیانه ترین روش ممکن ارعاب و سرکوب شوند. ملت حلقه به گوشی که باید در زیر سایه ی عظمای ولایت، نه اختیاردار جان شان باشند و نه مال و نه ناموس شان. و حالا که می بیند ملت دارد می شود "مردم" و هیچ چیز نیز جلو دارش نیست می خواهند که نباشند این مردم. ملت که نباشد پس بهتر است مردم نیز نباشند و چه بهتر از جنگ؟
و چقدر گویای زبان حالشان است این ضرب المثل قدیمی : " دیگی که واسه ی من نمی جوشه می خوام سر سگ توش بجوشه".