حساسیت مجامع بین المللی نسبت به کوچکترین تحرکات حاکمیت در عرصه انرژی هسته ای چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد. و مهمترین دلیلش موضع گیری های نابخردانه و ضد و نقیضی است که از ناحیه مثلث ناهماهنگ سپاه – دولت –رهبر گرفته می شود. و آخرین نمونه اش نیز خلف وعده ایران در تعویض اورانیوم 3.5 درصد با 20درصد برابر توافق نامه ی ژنو بوده. در اینکه پیشنهاد ایران برای معاوضه ی هم زمان منطقی ترین حالت ممکنه است شکی نیست اما چیزی که باعث می شود این منطق به چیزی علیه خودش بدل شود رفتار غیر متعارف و ضد و نقیض حاکمیت در این زمینه است. و همین نیز باعث شک بیشتر در استفاده غیر صلح آمیز از انرژی هسته ای شده است. و طبیعی است که مجامع بین المللی قادر به پذیرفتن ریسکِ تحویل یکجا و همزمان همه ی اورانیم با غنای 20 درصد به ایران نباشند. و دست آخر هم نتیجه این شد که روسیه و چین ودیگر کشورها بر خلاف گذشته موضعی متفاوت اتخاذ نمایند و جواب خوش خدمتی های دولت کودتا را در شورای حکام بدهند.
اما عکس العمل حاکمیت در این باب جای بسی تأمل دارد و به نظر می رسد هدفی ورای سیاست خارجی داشته باشد.در دستور کار قرار گرفتن ساخت و راه اندازی ده کارخانه ی غنی سازی بیش از آنکه نشان دهنده ی لجاجت سیاسی در عرصه بین الملل یا سیاست شل کن – سفت کن از ناحیه تهران به منظور امتیاز گیری و خریدن زمان باشد، بیشتر شبیه به نوعی اعلان جنگ می باشد.
حاکمیت اگر هنوز هم به یقیین نرسیده باشد که در عرصه ی وضعیت داخلی عمرش به پایان رسیده مطمئنن به شک افتاده است و این یعنی موقعیت بازنده- بازنده، وضعیتی که به هیچ قیمتی نمی خواهد به آن تن بدهد. و هیچ بعید نیست برای برون رفت از این وضعیت ترجیح دهد بازی را در عرصه خطرناکی تری ادامه دهد و از دو گزینه محتمل جنگ و تحریم، اولی را ترجیح دهد. چرا که نیک می داند تشدید تحریم ها - که این بار قاعدتن کمر شکن خواهد بود - منجر به شعله ورتر شدن دامنه اعتراضات داخلی خواهد شد و سرنگونی اش را بیش از پیش محتمل خواهد کرد. و اینجا جایی است که دیگر نمی تواند با فرافکنی و شانتاژ از حقه ی قدیمی و نخ نما شده ی مظلوم نمایی جهت بسیج توده های مردمی و جریان های سیاسی مخالف به نفع ماندگاری خود سود بجوید. به زعم بیمار خود اما شاید بتواند به مانند سال های نخست انقلاب با معطوف کردن ذهن همه ی جریان های سیاسی و مردم به جنگ، به سرکوب و خذف مخالفان خود بپردازد و فضا را به نفع تثبیت موقعیت خود عوض کند. و بیراه نگفته اند که جنگ برای شان حکم نعمت الهی را داشته در آن سال ها.
هر چند خود یقیین به آثار و عواقب ویرانگر جنگ به خوبی واقفند اما آنچه که باعث می شود تن به چنین حماقتی دهند نگاه ایدئولوگ و غیر انسانی شان به مقوله ی مرگ و زندگی است. و اینکه در این سی سال نشان داده اند که هیچ گاه مردم جایگاهی بالاتر از "ملت همیشه در صحنه" نداشته اند. ملتی که به وقتش باید سلاخی شوند و زندگی شان را با بهشت وعده داده شده تاخت بزنند. ملتی که هر گاه خواستند در هیئت مردم قد علم کنند به وحشیانه ترین روش ممکن ارعاب و سرکوب شوند. ملت حلقه به گوشی که باید در زیر سایه ی عظمای ولایت، نه اختیاردار جان شان باشند و نه مال و نه ناموس شان. و حالا که می بیند ملت دارد می شود "مردم" و هیچ چیز نیز جلو دارش نیست می خواهند که نباشند این مردم. ملت که نباشد پس بهتر است مردم نیز نباشند و چه بهتر از جنگ؟
و چقدر گویای زبان حالشان است این ضرب المثل قدیمی : " دیگی که واسه ی من نمی جوشه می خوام سر سگ توش بجوشه".
اما عکس العمل حاکمیت در این باب جای بسی تأمل دارد و به نظر می رسد هدفی ورای سیاست خارجی داشته باشد.در دستور کار قرار گرفتن ساخت و راه اندازی ده کارخانه ی غنی سازی بیش از آنکه نشان دهنده ی لجاجت سیاسی در عرصه بین الملل یا سیاست شل کن – سفت کن از ناحیه تهران به منظور امتیاز گیری و خریدن زمان باشد، بیشتر شبیه به نوعی اعلان جنگ می باشد.
حاکمیت اگر هنوز هم به یقیین نرسیده باشد که در عرصه ی وضعیت داخلی عمرش به پایان رسیده مطمئنن به شک افتاده است و این یعنی موقعیت بازنده- بازنده، وضعیتی که به هیچ قیمتی نمی خواهد به آن تن بدهد. و هیچ بعید نیست برای برون رفت از این وضعیت ترجیح دهد بازی را در عرصه خطرناکی تری ادامه دهد و از دو گزینه محتمل جنگ و تحریم، اولی را ترجیح دهد. چرا که نیک می داند تشدید تحریم ها - که این بار قاعدتن کمر شکن خواهد بود - منجر به شعله ورتر شدن دامنه اعتراضات داخلی خواهد شد و سرنگونی اش را بیش از پیش محتمل خواهد کرد. و اینجا جایی است که دیگر نمی تواند با فرافکنی و شانتاژ از حقه ی قدیمی و نخ نما شده ی مظلوم نمایی جهت بسیج توده های مردمی و جریان های سیاسی مخالف به نفع ماندگاری خود سود بجوید. به زعم بیمار خود اما شاید بتواند به مانند سال های نخست انقلاب با معطوف کردن ذهن همه ی جریان های سیاسی و مردم به جنگ، به سرکوب و خذف مخالفان خود بپردازد و فضا را به نفع تثبیت موقعیت خود عوض کند. و بیراه نگفته اند که جنگ برای شان حکم نعمت الهی را داشته در آن سال ها.
هر چند خود یقیین به آثار و عواقب ویرانگر جنگ به خوبی واقفند اما آنچه که باعث می شود تن به چنین حماقتی دهند نگاه ایدئولوگ و غیر انسانی شان به مقوله ی مرگ و زندگی است. و اینکه در این سی سال نشان داده اند که هیچ گاه مردم جایگاهی بالاتر از "ملت همیشه در صحنه" نداشته اند. ملتی که به وقتش باید سلاخی شوند و زندگی شان را با بهشت وعده داده شده تاخت بزنند. ملتی که هر گاه خواستند در هیئت مردم قد علم کنند به وحشیانه ترین روش ممکن ارعاب و سرکوب شوند. ملت حلقه به گوشی که باید در زیر سایه ی عظمای ولایت، نه اختیاردار جان شان باشند و نه مال و نه ناموس شان. و حالا که می بیند ملت دارد می شود "مردم" و هیچ چیز نیز جلو دارش نیست می خواهند که نباشند این مردم. ملت که نباشد پس بهتر است مردم نیز نباشند و چه بهتر از جنگ؟
و چقدر گویای زبان حالشان است این ضرب المثل قدیمی : " دیگی که واسه ی من نمی جوشه می خوام سر سگ توش بجوشه".
توكيو رز :يك راديو موج كوتاه است كه...
پاسخحذفسلام
پاسخحذفچند مدتی است اینجا می نویسم!
اما این بار خواسته ام جوری دیگر آغاز نمایم...جوری که اگر هم بر بخورد اساسی داشته باشد و دلیلی برای برخوردن...
هر چند هیچ هم معلوم نیست اینجا چقدر دوام بیاورم...