بر که می گردیم تا ببینیم این روز ها را تا کجا قد کشیده ایم حیرت مان می شود. کافی است نیم نگاهی داشته باشیم به همین سال های پشت سر، سوت و کور و بی رمق بار سنگین دردها و نداشته ها بر دوش مان بود و بی روزنه و سر در گم به این سو آن سو آونگ. گاهی روزنه ای می دیدیم و می شد دلخوشی روزها و شاید ماه ها بی پناهی مان، گاهی هم روزها که نه، بل سال ها، چیزی نبود که دل ببندیم و قرارمان دهد. نه بهارش را بهاری بود برایمان و نه آسمان را بارانی بود تا غمی از غم هایمان را چاره ای باشد. هر چه بود سوز زمستان بود و بی پناهی مان. بی پناه و بودیم یله، بی پناه و یله.
جمعی اگر بودیم دو به دو بودیم و بس، که سال ها حکوت نظامی باورمان داده بود: بیش از دو نفر که باشیم کار دستمان می دهد و چه سر به زیر بودیم و حرف گوش کن. دو به دو با هم دشمن بودیم و گاهی نیز تن به تن می خواستیم که سر به تن کسی نباشد. داشت دیگر باورمان می شد که سرنوشت ما همین است و جادو شده ایم که همین گونه بیاییم و برویم. به شماره نمی توانم بگویم اما از ما اینگونه بی شمار رفته اند و کاری از دست کسی نیز بر نمی آید دیگر، و این غم انگیز است، خاصه این روزها.
آمدیم و آمدیم تا این روزها، که دلمان می خواهد همین جور عمر داشته باشیم و زندگی مان را مبارزه کنیم و خوش باشیم، با تمام رنجوری مان و زخم های بی شمارمان. و می دانم که زنده مان نگه می دارد این شور. پناه مان می شود این شوق.
این شور و شوق دو چندان می شود وقتی دعوت مان کرده باشند به این ضیافت. آری دعوت مان کرده اند تا این بار از خجالت ده سال پیش درآییم و نخواهیم که تا آخر عمر مُهر بی مِهری ِ آن سال بر پیشانی مان باشد.شعار نیست که بگوییم در این روز همه ی ما دانشجوییم . مگر نه اینکه در همین روزها درس ها گرفته ایم و پس نیز داده ایم. دانشجوییم و چیزی بیش از آن و شده ایم مَثَل. و همین روزها کتاب می شویم و منتشر.
می آییم با شور و شوق، با تمام رنج های مان و زخم های بی شمارمان.
ابراج سيتي ايدج العالمين الجديدة
۵ سال قبل
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر