نشد که بیایم و کاری دیگر از من بر نمی آید جز اینکه همین گوشه بنشینم، سیگاری بگیرانم و گوش به زنگ حماسه ات باشم. شنیده ام می خواهی شال سبز بیندازی گردن آن سردار. چه زیرکانه به تورش انداختی این سردار بی ستاره را و این کار فقط از تو بر می آید که دانشجویی و بس؛ نترس و دانا.
خواب هر چه را دیده باشند برایت، می دانم که در دام شان نخواهی افتاد و چه خامند که سر به سر تو می گذارند آنان که از پس هم پیاله های خود نیز بر نمی آیند.........
چشم به راه تان نشسته ام، با حسرتی جانکاه.
خواب هر چه را دیده باشند برایت، می دانم که در دام شان نخواهی افتاد و چه خامند که سر به سر تو می گذارند آنان که از پس هم پیاله های خود نیز بر نمی آیند.........
چشم به راه تان نشسته ام، با حسرتی جانکاه.
سلام
پاسخحذفکجای
من که اینجا در به در دنبالتان بوده ام
آنهمه سرما که خورده ام
آنهمه که ایستاده بوده ام برای یافتن ردپایی از شما ها
و حالا که میپگویی نیامده ام می شد علتش را هم می گفتی؟!!!راستی همه تان نیامده بودید و اگر هم نیادمده چرا نیامده و ...بقیه که اصلا نیستند و در این فضا حتی...کجایید؟!!!
راستی چرا نیامدید؟!!!
راستی باران...
پاسخحذف