یک: سیاست پدر و مادر ندارد. این حکم ِقطعی، قطعن جاهایی پایش می لنگد. لنگیدن ش ناشی از قطعی بودن خود ِ این حکم است و تعابیر متفاوتی که از سیاست فهمیده می شود.
و حرامزادگی اش مربوط به آن تعریفی است که سیاست را مدیریت ، کنترل و برنامه ریزی جهان پیرامون ما فهم می کند. مردم اینگونه می اندیشند.
مردم سیاست مدار نیستند اما در همه ی اتفاقات سیاسی پیرامون ما یک پای ثابت معادله اند. رخداد سیاسی را رقم می زنند و تا اینجا سیاست حلال زاده است. و بعد مدیریتش را می سپارند دست سیاست مداران و از اینجا به بعد بی پدر مادری اش رو می شود.
رخداد بهمن پنجاه و هفت شاید نمونه ی خوبی باشد برای این تعبیر؛ مردم حکومت پادشاهی، با سابقه ی حداقل دوهزار و پانصد ساله را سرنگون می کنند، وعده های داده شده را با خواست های خود همسان می بینند و انقلاب را می سپارند دست سیاست مداران، دیری نمی پاید در میان همین مردم به نجوا و با طنزی تلخ و گزنده زمزمه می شود که: " ما انقلاب کردیم یا انقلاب ما را".
در سیاست راستین ممکن است رخداد سیاسی صرفن برآیند یک خواست اخلاقی باشد، اما در سیاست مدیریتی، اخلاق معمولن جایگاه قابل اعتنایی ندارد و البته که امری است نسبی.
دو: مردم ایران انقلاب کردند و هزینه دادند و نتیجه اش این شد که این روزها به وضوح می بینیم. سیاست مداران دنیا نیز به سهم خود می بینند و آنها که در این عرصه سهم مدیریت شان، به مراتب بالاتر است و در اصل صحنه گردانان مدیریت جهان ند به این نتیجه رسیدند که دیگر نمی شود تحمل کرد سیاست ِِ سیاست مداران ایران را خاصه در عرصه ی خارجی. سال هاست کلنجار می روند و ره به جایی نمی برند. گفتگو ، تطمیع و تحریم و تهدید نیز چاره ساز نبوده. این روزها اما تهدیدشان جدی است و شکی نیست ما در آستانه ی جنگی ویرانگریم. شواهد زیادی نشان از آن دارد که براستی در آستانه ی جنگی ویرانگریم.
در آستانه ی راه اندازی نیروگاه هسته ای بوشهر، جان بولتون سیاستمدار کهنه کار آمریکا به اسرائیل هشدار می دهد که تنها همین چند روزه فرصت دارد به ایران حمله کند. کاخ سفید اما بعد به اسرائیل اطمینان می دهد که ایران تا یک سال دیگر به بمب هسته ای دست پیدا نمی کند و کمی وقت می خرد، نه برای مردم و یا به پاسداشت حقوق بشر که برای سیاستی که در پیش دارند.
آنجور که پیداست سیاست مداران یا در اصل صحنه گرادانان مدیریت جهانی به این نتیجه رسیده اند که این داستان دیگر حوصله ی همه را سر برده است و نمی شود این بازی کسالت آور را همین جور ادامه داد و باید جور دیگری به اینها فهماند که دنیا دست کیست. صحنه گردانان داخلی اما خیال مدیریت جهانی دارند و پا کرده اند در کفش آنها و ریگی نیز به کفش دارند. البته دو دسته اند داخلی ها، دسته ی اول که سمبه شان گویی پر زورتر است نمی دانند در مدریت داخلی گند زده اند به همه چیز و این گند را افتخار نیز می دانند و می خواهند این گند را بکشانند به عرصه ی جهانی. دسته ی دوم اما می دانند و می بینند که هوا پس است و بازی را می خواهند جای دیگری بگیرانند. در واقع هر دو دسته دانسته و ندانسته به سوی جنگ خیز برداشته اند.
داستان جنگ جدی است و و بسیار محتمل چرا که به نظر نمی رسد دو طرف این دعوا از موضع شان عقب نشینی کنند. برای جان بلتون و کاخ سفید و اسرائیل مسئله ی حقوق بشر اهمیتی هم اگر داشته باشد در اولویت نیست چرا که سیاست مدارند و برای سیاست مداران ما نیز پشیزی نمی ارزد چرا که به حقوق بشر حتی فکر هم نمی کنند. نمونه ها زیادند.
سه: بیش از یک سال از عمر جنبش آزادی خواهی ایران می گذرد و بعد از سال ها نخوت و رکود ناشی از سرخوردگی و سرکوب، دوباره آشتی یی در گرفت میان مردم و سیاست راستین.
روز حادثه، بیست و پنج خرداد یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت بود. حادثه ای در خور همین مردم با همه ی تاریخ بلندشان. دنیا را تکان داد و پایه های ظلم و بیداد را حسابی لرزاند بی آنکه کسی قدرت حدس ش را داشته باشد. شوری که سال ها به خواب زمستانی رفته بود را بار دیگر در روح کسل و پژمرده ی مردم دواند. آن روز مردم با دست پر به خانه هایشان بازگشتند و سال ها بود اینگونه رضامند از خود نبوده اند. و تا همین امروز نقل آن روز است و هر از گاهی به پاس آن روز به بازسازی اش در کف خیابان مشغول ند. گاه سکندری خورده اند و بسیار نیز بوده، که شایسته از عهده ی کار خویش بر آمده اند.
و اما این روزها، وقت چندانی نمانده. سیاست مداران قصد کرده اند که فیصله بدهند این داستان را و جنگ میدان زورآمایی شان است و پیروز این مناقشه هر که باشد مردم بازنده ی این بازی اند. سیاست مدارند و شاید راهی جز این هم نباشد برای شان.
برای مردم اما راهی هست و شاید یگانه ترین راه. بازی را بدست گیرند و بار دیگر بشوند پدر و مادر همین سیاست. وقت چندانی نمانده.
آدرس جدیدمنhttp://taherakvanyan.blogspot.com/
پاسخحذف