۱۸ شهریور ۱۳۸۹

حکایت ما

حکایت شنیدنی "وبلاگ نویسی بی جیره و مواجب" در "فیدوس ِ" رضا، بهانه ای شد تا ما نیز شانزدهم شهریور ، روز بلاگستان فارسی را با دو روز تاخیر گرامی بداریم و مصیبت های مان را در این باب نوشته کنیم. دو روز تاخیر ربط بیشترش به همین مصیبت های است که به اختصار در ذیل نوشته ایم.

و اما ذکر مصیبت:
خط تلفن در خانه نداریم. تقاضا دادیم و گفتنند امکان فنی اش نیست. در اداره ی فخیمه اما هست. اینترنت هم هست. برای دیگران ADSLپرسرعت و برای ما هم دیال آپ، با سرعت های متنوع؛ سرعت از سی و یک کیلو بالاتر نمی رود و به وقت گیر کردن آن لنگر کذایی به کابل سیاری از که شیخ نشین ها کشیده ایم!! چهار کیلو را نیز به چشم خود دیده ایم! مکافاتی است.
به ترفندی و با حیله ای نیز همین را به چنگ آورده ایم و کلی گل از گل مان شکفت وقتی حیله مان گرفت. می دانستیم از این خان گسترده ی ADSL ما را نوایی نمی رسد. عریضه ای نوشته ایم محضر "آقا"( مدیرمان را می گویم، با سابقه ی سی و چند ساله ی مدیریتی و اخذ مدرک مهندسی از ممالک اجنبی می خواهد که " آقا" صدای ش بزنیم. چند تایی هستیم اینگونه صدایش نمی زنیم و از این بابت همیشه در تحریم یم. بگذریم). داشتم می گفتم، عریضه ای نوشتیم و عارض شدیم که رایانه مان دایم ویروسی می شود و امکان دارد اطلاعات گران سنگ این واحد از این مدخل، دخل و تصرفی عاید شان بشود. ترفندمان کارگر افتاد و دستورات مقتضی را به مبادی ذیربط صادر نمودند. مقرر شد هر روز به مدت پنج الی ده دقیقه از طریق دیال آپ وصل بشویم به این دنیای عظیم مجازی و هزینه ی هر یک ماه، یک کارت پنج ساعته را نیز تقبل کرده اند. خواستیم که معترض شویم که مگر می شود با این ناچیز رفت به این نبرد نابرابر، دیدیم "آقاست" و تا بیاییم حالی اش کنیم اینگونه است امکان دارد صفرایش بزند بالا و همین نیز از کف مان برود. به ناچار دل به همین "کندن مویی از خرس" خوش کردیم و سکوت اختیار نمودیم.
القصه ما هم به کوری چشم ارتش سایبری پیوستیم به خیل عظیم کابران این خطه ی پر از سحر و جادو. روزهای نخست با همین پنج-ده دقیقه روزگار می گذراندیم و چه روزگار سختی بود انصافن.کفاف مان را نمی داد این جیره و کم کم داشتیم از کوره به در می رفتیم از دست این دیال آپ و اکسپلورر که زورشان به یک صفحه وب زپرتی هم نمی رسید و تا بیاید رخسار آن صفحه ی دلربا نمایان بشود فرصت از دست رفته بود و مهلت تمام.
دیدیم نمی شود اینگونه و گفتیم گور پدر "آقا" و این حاتم بخشی اش. کارت آقا را یک هفته ای سر می کردیم و مابقی خود ابتیاع می کردیم و پیه ی توپ و تشر افزایش هزینه ی تلفن را نیز به تن مان مالیدیم. (برای ما که در این سرزمین پیه ی همه چیز را به تن مان مالیده ایم و می مالیم این فقره بسی سهل است). روش کار نیز بدین گونه بود که ما در سه نوبت صبح و ظهر و عصر و هر نوبت به مدت ده تا پانزده دقیقه سری می زدیم به دنیای مجازی که ببینیم دنیا دست کیست. سایت های مورد نظر ( عمومن سایت بالاترین و گاهن وبلاگ خود و دوستان) را با همین سرعت زپرتی باز می نمودیم و صفحه به حالت نیمه جان که ظاهر می شد شروع می کردیم به باز نمودن لینک های دلخواه. گاهن به بیست صفحه می رسید و کمی که می گذشت "دیسکانکت" می کردیم و سرخوش از این صید شروع می کردیم به خواندن. حالا از آن بیست صفحه –کمتر یا بیشتر- چندتایی هم باز نمی شد و حسابی لج مان را در می آورد و تازه این، آن وقت هایی است که در این مملکت " همه چی آرومه" و خبری از ان لنگر کذایی نیست. و این داستان تا به امروز به همین منوال ادامه دارد.
آشکارا و مبرهن است که در این وضعیت رقت انگیز انتظار دانلود هر گونه فایل صوتی و تصویری امری عبث است، مگر گاه گداری چشم مان روشن بشود به عکس نیمه جانی که نبودش به ز بود. حکایت ها بسیار است و همین جا ذکر مصیبت را تمام می کنم به امید روزی که چنین ذکر مصیبت هایی خاطره شود.

۲ نظر: