۶ شهریور ۱۳۸۹

قمار

سر که بچرخانی و
نه راهی باشد و نه راه بلدی
تنها
آیینه شاید باشد
– کریه هم که باشی-
بر میزی بنشاندت
و دست هایت را
که تمام عمر بر کمر داشتی
برایت بگذارد.

بگذار
که نه پایی به رفتن داری و
نه سری
که تابت بیاورد این دوزخ را

اولْ بار
که بیندازی
به نخستین شب
شرم و درد امانت نمی دهد
که سر بر کنی به ادامه
چشم بر هم که بگذاری اما
فاحشه ای بی چیز
در آیینه
دوباره می نشاندت بر سرمیز.

بینداز
بر سر میز
که نه پرنده ای می خواند و
نه سجاده ای که ول بچرخاندت
بر مدار هیچ.

بینداز
آنگونه که ریگی در آب
یا شانه ای به بالا
بینداز
بی چشم و رو
که به کارت نیامده اند
نه راه دیده ای و نه سرخش کرده ای به شراب چشم دیگری.

بر میزی نشسته ام
در چهار سویش
چهار تن
هر یک به من شبیه تر
و هر که بازنده تر برنده تر
بر میزی نشسته ام
به باختن
حتا دست هایم.

مرداد هشتاد و نه

۲ نظر:

  1. خوب شد اومدی پسر ، اونم با یه شعر ، یه شعر خوب ...دلمون پوسید والا

    پاسخحذف
  2. سلام به ساکن تنها انفرادی دنیای مجازی :
    در روز جهانی وبلاگ 31ogوبنا به یک سنت باستانی وبلاگ انفرادی به خوانندگان فیدوس معرفی شد .
    لینک معرفی وبلاگ : http://rezasayyedi.blogspot.com/2010/08/31og.html

    پاسخحذف